یاد سادگی ، پاکی و هیاهوی دبستان بخیر
یادمه همیشه با بهونه گیری صبحا از خواب پا میشدم ، بهونه نبودن کنار خونواده... روز اول مدرسه همیشه تو یادمه که با گریه الان خیلی وقته از اون دوران میگذره. کتابا رنگ و بوشون مصنوعی شده .از بابا آب داد خبری نیس، ، کبری دیگه دل و دماغی واسش نمونده که تصمیم بگیره یعنی دیگه زاغ و روباه دوست هم شدن؟؟؟؟ یاد روزائی که با چه شوری 20 گرفتنامو با حرصو ولع نیگا میکردم... یاد اون مهرای 1000 آفرین ... یاد همه دغدغه های کودکانمون بخیر...
نظرات شما عزیزان:
رفتم. ولی یه اشتیاق عجیب واس مدرسه رفتنم داشتم ولی مونده بودم چرا دلم نمیومد از خونه جدا شم...
+نوشته
شده در یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, ;ساعت20:36;توسط M.sh; |
|